بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۰۸: چو شمعم از خجالت رهنمود نارسیدنها
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو شمعم از خجالت رهنمود نارسیدنها به جای نقش پا در پیش پا دارم چکیدنها ز یک تخم شرر صد کشت عبرت کرده ام خرمن ازین مزرع درودن می دمد پیش ازدمیدنها گلستان جنون را آن نهال شوق دربارم که چون آهم برون م آرد ازخود قدکشیدنها در آن وادی که طاقتها به عرض امتحان آید نگاه ما ز خود رفتن ، سرشک ما دویدنها چه دست و پا تواند زدکسی در بند جسمانی ندارد این قفس بیش از نفس واری تپیدنها به سر بردیم در شغل تأسف مدت هستی رهی کردیم چون مقراض قطع از لب گزیدنها زدیم از ساز هستی دست در فتراک بیتابی نفس ما را به رنگ صبح شد دام رمیدنها ز نیرنگ فسون پردازی الفت چه می پرسی تو در آغوشی و من کشتهٔ از دور دیدنها ز اوج اعتبار آزاده ام گرد ره فقرم نباشد دامن کوتاه من مغرور چیدنها نگردی محرم راز محبت بی شکست دل که چون گل خواندن این نامه می باشد دریدنها چنین در حسرت صبح بناگوش که می گریم که در مهتاب دارد ریشه اشکم از چکیدنها در این گلشن که رنگش ریختند ازگفتگو بیدل شنیدنهاست دیدنها و دیدنها شنیدنها بیدل دهلوی