بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۹۳: جنون آنجاکه میگردد دلیل وحشت دلها
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جنون آنجاکه می گردد دلیل وحشت دلها به فریاد سپند ازخود برون جسته ست محفلها به امیدکدامین نغمه می نالی درین محفل تپیدن داشت آهنگی که خون کردند بسملها تلاش مقصدت برد از نظر سامان جمعیت به کشتی چون عنان دادی رم آهوست ساحلها درین محنت سرا گر بستر راحت هوس داری نمالی سینه برگردی که گیرد دامن دلها به اصلاح فساد جسم سامان ریاضت کن نم لغزش به خشکی می توان برداشت ازگلها ز بیرنگی سبکروح آمدیم اما درتن منزل گرانی کرد دل چندان که بربستیم محملها چو اشک ازکلفت پندار هستی درگره بودم چکیدم ناگه از چشم خود و حل گشت مشکلها ز زخم بی امان احتیاج آگه نه ای ورنه به چندین خون دیت می خواهدآب روی سایلها توراحت بسمل وغافل که در وحشتگه امکان چو شمع از جاده می جوشد پر پرواز منزلها نوای هستی از ساز عدم بیرون نمی جوشد گریبان محیط است آنکه می گویند ساحلها خمارکامل از خمیازه ساغر می کشد بیدل هجوم حسرت آغوش مجنون ریخت محملها بیدل دهلوی