بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۷۶: درین محفلکه دارد شام بربند وسحربگشا
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
درین محفل که دارد شام بربند وسحربگشا معما جزتأمل نیست یک مژگان نظربگشا ندارد عبرت احوال دنیا فرصت اندیشی گرت چشمی ست ازمژگان گشودن پیشتر بگشا به کار بسته ای دل آسمان عاجزترست از ما محیط از ناخنی دارد بگو عقدگهر بگشا خرد ازکلفت اسباب ، آزادی نمی خواهد مگر شور جنون گویدکه دستارت ز سر بگشا ز فیض صدق اگر داردکلامت بوی آگاهی به باد یک نفس چشم جهانی چون سحربگشا حدیث بی غرض شایستهٔ ارشاد می باشد سر این نامه تا خطش نگردیده ست تر بگشا به ناموس حیا دامان دل نتوان رهاکردن تو نور شمع فانوسی همان در بیضه پر بگشا اجابت پرور رحمت تلاش ازکس نمی خواهد به دست از دعا خالی ، گریبان اثر بگشا ز هر نقش قدم واکرده اند آیینهٔ دیگر مژه خم کن، ز رمز خلوت تحقیق ، در بگشا به عزم چارهٔ غفلت ز مژگان کسب عبرت کن رگ خوابی که بگشایی به چندین نیشتر بگشا گشاد دل به چاک پیرهن صورت نمی بندد ز بند این قبا واشو، گریبان دگر بگشا خیال نازکی داری دل خود جمع کن بیدل بجز هیچ از میان چیزی نمی یابی کمر بگشا بیدل دهلوی