بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۲۴: رخصت نظارهایگر میدهد جانان مرا
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
رخصت نظاره ای گر می دهد جانان مرا می کشد خاکستر خود در ته دامان مرا از اثرپردازی ناموس الفتها مپرس شانهٔ زلف تحیر می شود مژگان مرا بسکه گرد تیره بخیهاست فرش خانه ام هرکه شد آیینهٔ او می کند حیران مرا بر امید ابر رحمت دامنی آلوده ام سیل پوشدرخت ماتم گرشود مهمان مرا کشتزار حسرتم کز تیر باران غمت می کند آب از حیا بی برگی عصیان مرا از ثبات من چه می پرسی بنای حیرتم ریشه در دل می دواند دانهٔ پیکان مرا هر رگ گل شوخی چین جبین دیگراست سیل می گردد هوای جنبش مژگان مرا در غمت آخر هجوم ناتوانیهای دل بی رخت سیر چمن کم نیست اززندان مرا معنی برجستهٔ شوقم ،نمی گنجم به لفظ می کند چون ناله در جیب نفس پنهان مرا سرخوش این باغم و اندیشهٔ بیحاصلی همچو بوی گل نگردد پیرهن عریان مرا از دل خون بسته گفتم عقده واری واکنم می دهد ساغر به طاق ابروی نسیان مرا گوی سرگردنم و درعرصهٔ موهوم حرص دانه های نار جوشید از بن دندان مرا درد الفت بودم و با بیخودی می ساختم قامت خم گشته شد آخر خم چوگان مرا گرشوم بیدل چوآتش فارغ ازدود جگر اضطراب دل چو اشک آورد بر مژگان مرا بیدل دهلوی