بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۴: زبن وجودیکز عدم شرمنده میگیرد مرا
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زبن وجودی کز عدم شرمنده می گیرد مرا گریه ام گر درنگیرد، خنده می گیرد مرا شعلهٔ حرصم دماغ جاه گر سوزد خوشست فقر نادانسته زیر ژنده می گیرد مرا خاتم ملک سلیمانم ولی تمییز خلق کم بهاتر از نگین کنده می گیرد مرا در جهان انفعال از ملک ناز افتاده ام دامن پاکی و دست گنده می گیرد مرا می رسد ناز غبارم بر دماغ بوی گل گر همه عشقت به باد ارزنده می گیرد مرا رنگم از بی دست و پایی خاک شد اما هنوز حسرت گرد سرت گردنده می گیرد مرا عمروحشی عاقبت دام نفس خواهدگسیخت تاکجا این ریسمان کنده می گیرد مرا مستی حالم خورد هرجا فریب جام هوش چون عسس اوهام پیش آینده می گیرد مرا ناتوان صیدم ، ترحم غافل از حالم مباد هرکه می گیرد به خاک افکنده می گیرد مرا عشق را بیدل دماغ التفات یادکیست خواجگی مفت طرب گر بنده می گیرد مرا بیدل دهلوی