بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۴: ستماست اگر هوستکشدکه بهسیر سرو و سمن درآ
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ستم است اگر هوست کشدکه به سیر سرو و سمن درآ تو ز غنچه کم ندمیده ای ، در دل گشا به چمن درآ پی نافه های رمیده بو، مپسند زحمت جستجو به خیال حلقهٔ زلف اوگرهی خور و به ختن درآ نفست اگرنه فسون دمد به تعلق هوس جسد زه دامن توکه می کشدکه در این رباط کهن درآ هوس تو نیک وبد تو شد، نفس تو دم و دد تو شد که به این جنون بلد توشدکه به عالم توو من درآ غم انتظار تو برده ام به ره خیال تو مرده ام قدمی به پرسش من گشا نفسی چوجان به بدن درآ چو هوا ز هستی مبهمی به تأملی زده ام خمی گره حقیقت شبنمی بشکاف و در دل من درآ نه هوای اوج و نه پستی ات نه خروش هوش و نه مستی ت چوسحر چه حاصل هستی ات نفسی شو و به سخن درآ چه کشی زکوشش عاریت الم شهادت بی دیت به بهشت عالم عافیت در جستجو بشکن درآ به کدام آینه مایلی که ز فرصت این همه غافلی تو نگاه دیدهٔ بسملی مژه واکن و به کفن درآ زسروش محفل کبریا همه وقت می رسد این ندا که به خلوت ادب و وفا ز در برون نشدن درآ بدرآی بیدل ازین قفس اگرآن طرف کشدت هوس تو به غربت آن همه خوش نه ای که بگویمت به وطن درآ بیدل دهلوی