بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۴: او سپهر و منکف خاک اوکجا و منکجا
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
او سپهر و من کف خاک اوکجا و من کجا داغم از سودای خام غفلت و وهم رسا عجز راگر در جناب بی نیازیها رهی ست اینقدرها بس که تاکویت رسد فریاد ما نیست برق جانگدازی چون تغافلهای ناز بیش از این آتش مزن در خانهٔ آیینه ها هرکه را الفت شهید چشم مخمورت کند نشئه انگیزد زخاکش گرد تا روز جزا از نمود خاکسار عشق نتوان داد عرض رنگ تمثالی مگر آیینه گردد توتیا نیست در بنیاد آتش خانهٔ نیرنگ دهر آنقدر خاکسترکایینه ای گیرد جلا زندگی محمل کش وهم دوعالم آرزوست می تپد در هر نفس صدکاروان بانگ درا آرزو خون گشتهٔ نیرنگ وضع نازکیست غمزه درد دور باش و جلوه می گوید بیا هرچه می بینم تپش آمادهٔ صد جستجوست زبن بیابان نقش پا هم نیست بی آوازپا قامت او هرکجا سرکوب رعنایان شود سرو راخجلت مگر درسایه اش داردبه پا هرنفس صد رنگ می گیرد عنان جلوه اش تاکند شوخی عرق آیینه می ریزد حیا بال وپر برهم زدن بیدل کف افسوس بود خاک نومیدی به فرق سعی های نارسا بیدل دهلوی