اوحدی مراغه ای
جام جم
حکایت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زن خود را به سنگ زد مردش شد دوان، پیش قاضی آوردش حال خود گفت و مرد شد حاضر گشت قاضی میانشان ناظر زن چو دعوی گزار شد با شوی گوشهٔ چادرش برفت از روی خواجه حسن و جمال او را دید عشوهٔ قیل و قال او را دید مرد را گفت قاضی از پشتی: زن خود را چرا چنین کشتی؟ گفت: دشنام داد و چوب زدم او مرا زشت گفت و خوب زدم گفت قاضی که: ای پریشان دست کس به چوب این چنین گهر نشکست گر سر این لطیف چهرت نیست رو طلاقش بده، که مهرت نیست مرد دادش طلاق و شد بی جفت چون برون رفت زن به قاضی گفت: مهر دل چون ندارد آن گمراه مهر برداشتست،مهر بخواه آمدم تا بهای من جویی نه به آن تا ثنای من گویی شاید ار علم سر برفرازد دین مباهی شود، خرد نازد که درین قحط سال علم و عمل شد به عون خدای عز و جل مسند شرع در مراغه به کام زین دو قاضی القضاة نیکو نام سخنی کان بجاست باید گفت آنچه بینند راست باید گفت رای دستور که افتاب وشست بافاضت چو آفتاب خوشست شاید آن روزها که داد کند گر به لطف از مراغه یاد کند آب رحمت بر آن زمین بارد که در آن خاک تشنگان دارد من ز اهل سخن چه باشم و چند؟ که سخن رانم از نصیحت و پند پند و وعظ از کسی درست آید که به کردار خوب چست آید اوحدی مراغه ای