اوحدی مراغه ای
قصاید
قصیده شماره ۴۰ - وله علیه الرحمه: جهان به دست تو دادند، تا ثواب کنی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جهان به دست تو دادند، تا ثواب کنی خطا ز سر بنهی، روی در صواب کنی فلک چو نامه فرستد ز مشکلی به جهان به فکر خویشتن آن نامه را جواب کنی شود به عهد تو بسیار فتنه ها بیدار چو عشق بازی و سیکی خوری و خواب کنی مهل خراب جهان را به دست ظلم، که زود تو هم خراب شوی، گر جهان خراب کنی چو دور دولت تست، ای امیر ملک، بکوش که نام نیک درین دولت اکتساب کنی بدانکه: نام شبانی نیاید از تو درست که گله را همه در عهدهٔ ذئاب کنی شود چو قصهٔ عود و رباب قصهٔ تو چو دل بدعد دهی، گوش بر رباب کنی به قتل دشمن خود گر شتاب نیست ترا یقین شناس که: بر قتل خود شتاب کنی روا مدار که: از بهر پهلوی بریان هزار سینه به سیخ جفا کباب کنی قراضهای زر بیوگان مسکینست قلادها که تو در گردن کلاب کنی میان دوزخ و خلق تو بس تفاوت چیست؟ چو خلق را همه از خلق خود عذاب کنی ترا از آنچه که چون گل در آتشست کسی؟ که جای خویشتن اندر گل و گلاب کنی نگاه کن: که گر اینها که میکنی با خلق کنند با تو زمانی، چه اضطراب کنی؟ به جانب تو نهان بس خطابهاست ز غیب ولی تو گوش نداری، که بر خطاب کنی چو پیر گشتی و پیری رسول رفتن تست چه اعتماد بر این خیمه و طناب کنی؟ به پیش آب جهان خانه ایست بی بنیاد نه محکمست عمارت، که پیش آب کنی ز سر جوان نتوانی شد، ار چه در پیری ز مشک سوده سر خویش را خضاب کنی به قول اوحدی ار ذره ای برآری سر ز روشنی رخ خود را چو آفتاب کنی اوحدی مراغه ای