اوحدی مراغه ای
قصاید
قصیده شماره ۳۰ - وله طابالله ثراه: ای صوفی سرد نارسیده
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای صوفی سرد نارسیده چون پیر شدی جهان ندیده؟ گفتی که: مرید پرورم من آه از سخن نپروریده! تو عام خری و عامیان خر ایشان زتو خرخری خریده ببریده ز علم و بهر جاهی با یک دو سه جاهل آرمیده بر راه منافقی دو، چون خود صد دام نفاق گستریده گه نالهٔ دور از آتش دل گه گریهٔ بی سرشک دیده پشتت به نماز اگر شود خم آن هم به ریا شود خمیده گفتی که : شراب شوم باشد وآن کس که شراب را مزیده این خود گویی، ولی به خلوت هم درد خوری و هم چکیده تا کی گویی : فلان چنین گفت؟ اخبار ز دیده کن، ز دیده تو راه بری، اگر بدانی نه راهبری، نه ره بریده از پرده برون نیامدی هیچ وانگاه چه پرده ها دریده آن سینه، که جای شوق باشد او را تو بنان در آگنیده در خانهٔ مردمان، ز شهوت هم چشمت و هم دهان خزیده چون خرمگسان بخورده در دم هر شهد که صد مگس بریده خرمای حرام ظالمان را در شب چره چون مویز چیده برکنده ز هر تنی قبا، لیک هم بر تن خویشتن تنیده خامی تو به شاخ بر، ولی ما افتاده چو میوهٔ رسیده تو منصب مهتری گرفته ما رندی و عاشقی گزیده تو صفهٔ زرق درگشاده ما صافی عشق درکشیده من نوش سخن بر تو برده وز نیش تو عقربم گزیده چون درفتد این عنان به دستت؟ در هیچ رکاب نادویده ای کبر تو خارهای هستی در سینهٔ نیستان خلیده چندان که تو آب خورده باشی ما شربت خون دل چشیده فردا بینی ترنج برجای وانگاه تو دست خود بریده تو در پی صید دیگرانی وآن صید، که داشتی، رمیده چون پیش قفس رسی بدانی : کان مرغ بجاست، یا پریده؟ این حق بشنو ز من، که این هست حق گفته و اوحدی شنیده اوحدی مراغه ای