اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۸۵۳: تبم دادی،نمیپرسی که: ای بیمار من چونی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تبم دادی،نمیپرسی که: ای بیمار من چونی؟ دلت چونست در عشق و تو با تیمار من چونی؟ به روز روشن از هجر تو من بس تیره حالم، تو شب تیره ز دست نالهای زار من چونی؟ بکار دیگران نیکو میان بستی، شنیدم من ببینم تا: چو کار افتد مرا در کار من چونی؟ ز مهمان خیالت هر شبی صد عذر میخواهم که: با تقصیرهای دیدهٔ بیدار من چونی؟ بیازردی که من گفتم: بده زان لب یکی بوسه من این بسیار خواهم گفت، با آزار من چونی ز دست هندوی زلفت نمییارم که چشمت را بپرسم یکزمان، کای ترک مردم خوار من چونی؟ دلم بردی، نمگویی که: خود چون زنده ای بیدل غمت خوردم، نمیپرسی که: ای غم خوار من، چو نی گرم در صد بلا بینی مپرس از هیچ، سهلست آن چو پرسی این بپرس از من که: بی دیدار من چونی؟ منت پار آشنا بودم، عجب کامسال خود روزی نپرسیدی ز من: کای آشنای پار من، چونی؟ سرم بر آستان خویش میبینی، نمیگویی که: ای بر آستان کم ز خاک خوار من، چونی؟ مرو با هر بدآموزی، بترس از آه دلسوزی بپرس از اوحدی روزی که ای بیمار من، چونی؟ اوحدی مراغه ای