اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۸۳۸: خوشا آن عشرت و آن کامرانی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خوشا آن عشرت و آن کامرانی که ما را بود از ایام جوانی سفر کردم به امید غنیمت غنیمت عمر بود و گشت فانی ندیدم سود و فرسودم، چه بودی که ارزیدی بدین سودا زیانی؟ بدادم عمر و درد دل خریدم چه شاید گفت ازین بازارگانی؟ جوانی را به خواب اکنون توان دید که تن بی خواب گشت از ناتوانی رخم گل بود و بالا تیر و کردند گلم نیلوفری، تیرم کمانی به شکلی می دوانم مرکب عمر که اسب تند بر صحرا دوانی زمان ما به آخر رفت، ازین بیش چه باشد؟ فتنهٔ آخر زمانی فراق دوستان با جانم آن کرد که در گلزارها باد خزانی بدان گفتم: چه داری آرزو؟ گفت که: دیدار و بهشت جاودانی بپرسیدم که: دیگر چیست؟ گفتا: و وادی زنده رود و اصفهانی نمی ماند به وصل دوستان هیچ اگر صد سال در شادی بمانی چو گرگ از گله بربود آنچه می خواست بدین صحرا چه سود اکنون شبانی؟ ترا، ای چرخ، بسیار آزمودم همانی و همانی و همانی! چه برخورداری از رختی توان دید؟ که دزدش کرده باشد پاسبانی چو خواهد برد باد این لالها را چه باید کرد این جا باغبانی؟ بیاید کوچ کردن بر کرانم که کرد اندامم آغاز گرانی برون شد کاروان ما ز منزل چه خسبی؟ ای غریب کاروانی خداوندا، اگر بد رفت، اگر نیک چو عجز آوردم آن دیگر تو دانی ز لطفم داده بودی خرده ای چند به عنف اکنون یکایک می ستانی گدایی پیش آن در فخر باشد مرا، همچون که موسی را شبانی به درگاه تو آورد اوحدی روی غریب الوجه والید واللسانی اوحدی مراغه ای