اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۷۲۸: پدید نیست اسیران عشق را خانه
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
پدید نیست اسیران عشق را خانه کجاست بند؟ که صحرا گرفت دیوانه چنان ز فرقت آن آشنا بنالیدم که خسته شد جگر آشنا و بیگانه نخست گفتمت: ای دل، به دام آن سر زلف مرو دلیر، که بیرون نمی بری دانه چه سنگ غصه که بر سر زنم حسودان را! گرم رسد به دو زلف تو دست چون شانه به نقدم از همه آسایشی برآوردی پدید نیست که کامم برآوری، یا نه ؟ گرت شبی به سر کوی ما گذار افتد مکوب در، که کسی نیست اندرین خانه نه من اسیر تو گشتم، که هر کرا بینی چو اوحدی هوسی می پزد جداگانه اوحدی مراغه ای