انوری ابیوردی
مقطعات
شماره ۳۶۶ - در عزلت و قناعت و جواب سائلی که از حکیم قصهٔ شعر گفتنش پرسید گوید: گفتم از مدح و هجا دست بیفشاندم هم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دی مرا عاشقکی گفت غزل می گویی گفتم از مدح و هجا دست بیفشاندم هم گفت چون گفتمش آن حالت گمراهی رفت حالت رفته دگر باز نیاید ز عدم غزل و مدح و هجا هرسه بدان می گفتم که مرا شهوت و حرص و غضبی بود بهم این یکی شب همه شب در غم و اندیشهٔ آن کز کجا وز که و چون کسب کنم پنج درم وان دگر روز همه روز در آن محنت و بند که کند وصف لب چون شکر و زلف به خم وان سه دیگر چو سگ خسته تسلیش بدان که زبونی به کف آرم که ازو آید کم چون خدا این سه سگ گرسنه را حاشاکم باز کرد از سر من بندهٔ عاجز به کرم غزل و مدح و هجا گویم یارب زنهار بس که با نفس جفا کردم و با عقل ستم انوری لاف زدن سیرت مردان نبود چون زدی باری مردانه بیفشار قدم گوشه ای گیر و سر راه نجاتی بطلب که نه بس دیر سر آید به تو بر این دو سه دم انوری ابیوردی