اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۶۰۸: شب قدرست و روز عید زلف و روی این ترکان
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شب قدرست و روز عید زلف و روی این ترکان نمی باشد دل ما را شکیب از روی این ترکان به چشم روزه داران از کنار بام هر شامی هلال عید را ماند خم ابروی این ترکان پلنگان را چو آهو گیرد از روباه بازیها دو چشم مست صید انداز بی آهوی این ترکان چو میخ خیمه گر خصمان بکوبندم به خواری سر نخواهم خیمه برکندن من از پهلوی این ترکان در آن روزی که سوی قبله گردانند رویم را رخم در قبله باشد، لیک چشمم سوی این ترکان دهانم چون فرو بندد ز گفتن وقت جان دادن زبانم در خروش آید ز گفت و گوی این ترکان گرم در جنت فردوس پیش حور بنشانند مکن باور که: بنشینم ز جست و جوی این ترکان چو چوگان گشت در غم پشت و می دانم من خسته که سرنیزم بگردد بر زمین چون گوی این ترکان درآویزند با من هر شبی سرمست و فرصت نه که چون مستان در آویزم شبی با موی این ترکان به حکم چشم ترک او نهادم سر، چو دانستم که سر بیرون نشاید بردن از یرغوی این ترکان منه، گو، محتسب بر من ز حکم شرع تکلیفی که من فرمان عشق آوردم از اردوی این ترکان مبارکباد دل کردم درین سودا و می دانم که گردد اوحدی مقبل، چو شد هندوی این ترکان اوحدی مراغه ای