اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۵۸۹: حال این پیکر از آن بتگر دانا پرسیم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
حال این پیکر از آن بتگر دانا پرسیم یا خود از پیش حکیمان توانا پرسیم چه طلسمست درین گنج و چه رسمست او را یا چه اسمست؟ کسی نیست کزو وا پرسیم راه بسیار درین خانه، ولیکن ما را راه آن نیست که گوییم سخن، یا پرسیم هر که ما را بشناسد به خدا راه برد کو شناسنده؟ که از وی سخن ما پرسیم جان مسیحست و صلیبش تن و این معنی را زود دانیم اگر پیش مسیحا پرسیم سر فرزند درین خانه نشد پیدا، لیک چون به آن خانه در آییم ز بابا پرسیم روح را پیشتر از آدم و حوا اصلیست ما نه طفلیم، که از آدم و حوا پرسیم صد هزار اسم فزونست و مسماش یکی اسم جوییم کنون؟ یا ز مسما پرسیم؟ حال امروز بپرسیم ز داننده به نقد حال فردا بگذاریم، که فردا پرسیم قطره ای بیش نباشد دو جهان از دریاش صفت قطره همان به که ز دریا پرسیم اوحدی، رو، تو سخن گوی که مقصود سخن یک حدیثست و هم از مردم یکتا پرسیم اوحدی مراغه ای