اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۵۲۹: برخیزم و دلها را در ولوله اندازم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
برخیزم و دلها را در ولوله اندازم بر ظلمتیان نوری زین مشعله اندازم ارکان سلامت را بر باد دهم خرمن ارباب ملامت را خر در کله اندازم گر دام نهد غولی، در رهگذر گولی آوازهٔ « دزد آمد» در قافله اندازم آن بادهٔ صافی را در شیشهٔ جان ریزم وین جیفهٔ خاکی را در مزبله اندازم یا زلف مسلسل را در بند کند لیلی یا من دل مجنون را در سلسله اندازم از خال سیاه او بر دام زنم رسمی وین دانه پرستان را سر درغله اندازم گر چرخ، نه چون جوزا، بندد کمر مهرم ثور و حمل او را در سنبله اندازم بر دوست به نزدیکی زنهار نهم چندان کز باغ و ز دشت او را در هروله اندازم پروردهٔ عشقم من ، بسیار همی باید تا دوستی مادر بر قابله اندازم کو مستمعی طالب؟ تا وقت سخن گفتن اندر سرا و سری زین مسئله اندازم از بیضهٔ این مرغان یک بچه نشد حاصل تا زقهٔ این زهرش در حوصله اندازم چون اوحدی از مستی سر بر نکنی ار من در جام تو زین افیون یک خردله اندازم سر بر خط من بینی دیوان قوی دل را چون دخنهٔ این افیون بر مندله اندازم اوحدی مراغه ای