اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۵۱۵: سرم سودای او دارد، زهی سودا که من دارم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سرم سودای او دارد، زهی سودا که من دارم! از آن سر گشته می باشم که این سوداست در بارم سرم در دام این سودا بهل، تا بسته می باشد اگر زین بند نتوانم که: پای خود برون آرم حدیث آن لب شیرین رها کردیم و بوسیدن چو یاد رخ خوبش ز دور آسایشی دارم ز کار عشق او ما را نشاید بود بی کاری که تا بودیم کار این بود و تا باشم درین کارم نشان دانهٔ خالش ز هر مرغی چه می پرسی؟ ز من پرس این حکایت را، که در دامش گرفتارم رفیقان راز عشق او ز من بیزار نتوان شد اگر زاری کنم وقتی، چه باشد؟ عاشق زارم نه نیکست این که: خود روزی ز بد حالان نمی پرسی مگر نیکو نمی دانی، طبیب من، که: بیدارم؟ تو پنداری که: او با تو وفا ورزد، دلا، مشنو جمال خوب و مال پر،وفا ورزد؟ نپندارم ازین سودا که می ورزد نخواهد شد دلم خالی اگر در پای او صد پی بسوزند اوحدی دارم اوحدی مراغه ای