اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۵۱۳: تا میسر گشت در گرمابه وصل آن نگارم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تا میسر گشت در گرمابه وصل آن نگارم در دل و چشم آتش و آب دوصد گرمابه دارم بر سرش تا گل بدیدم پای صبر خویشتن را در گلی دیدم، کزان گل راه بیرون شد ندارم سنگ چون بر پای او زد بوسه رفت از دست هوشم شانه چون در زلف او زد دست برد از دل قرارم دست من چون شانه در زلفش نخواهد رفت، لیکن گر چو سنگ از پای او سرباز گیرم سنگسارم خون من می ریخت همچون آب حوض آن ماه و دیگر گرد پای حوض می کشت این دل مجروح زارم بر تن چون گل همی پوشیده مشکین زلف، یعنی خرمنی گل در میان تودهٔ مشک تتارم ناخنش در خون خود می دیدم و در ناخن خود آن قدر قوت نمی دیدم که پشت خود بخارم بر سر من آب می کردند و می گفتم: رها کن تا به آب دیدهٔ خود پیش او غسلی بر آرم عکس طاس و نور تشتش تا به چشم من درآمد شد ز خون دل چو طاسی چشم و چون تشتی کنارم بی جمال او دو طاس خون شد ستم چشم و هر دم چون بگریم زین دو طاس خون کم از تشتی نبارم این دو طاس خون ز چشم خلق پنهان می کنم من تا بدانی کز غمش جز طاس بازی نیست کارم عزم حمامش کدامین روز خواهد بود دیگر؟ این بمن گویید، تا من نیز روزی می شمارم گر کند نقاش بر گرمابه نقش صورت او سالها چون نقش از آن گرمابه سر بیرون نیارم من فقاع از عشق آن رخ بعد ازین خواهم گشودن چون فقاعم عیب نتوان کرد اگر جوشی برآرم اوحدی، تا دل به حمام در آوردست ازین پی بار دیگر چون برآیم دل به حمامی سپارم اوحدی مراغه ای