اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۴۹۵: هر چند به کوی او دیرست که پی بردم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هر چند به کوی او دیرست که پی بردم بسیار بگردیدم تا راه بوی بردم تا خلق ندانندم وز چشم نرانندم صد بار سر خود را از رشد به غی بردم گو: دست فرو شویید از من دو جهان، زیرا دست از دو جهان شستم، تا دست به می بردم مجنون ز رخ لیلی از مرگ نیندیشد از خویش به مردم من، پس رخت بحی بردم با شاه به شهریور تقریر توان کردن این زحمت دم سردی کز بهمن و دی بردم زین سایه توان گشتن همسایهٔ نور او زیرا که به خورشیدش من راه به فی بردم خدمت چو نکو کردم، از خدمت آن سلطان هم جام به جم دادم، هم تاج زکی بردم دل در پی «لا» و «هو» گم گشت، دل خود را از«لا» چو طلب کردم، «هو» گفت که، هی بردم! گر محتسب شهرم تعزیر کند، شاید اکنون که به باغستان چنگ و دف و نی بردم بهرام و زحل بگذار، از جدی و حمل بگذر کامشب علم قطبی بر بام جدی بردم آن بار چو اصفاهان از اوحدی آسودم کان بار ز اصفاهان تا خانهٔ جی بردم اوحدی مراغه ای