اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۴۴۱: دشمن بیحاصلم را شرم باد از کار خویش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دشمن بی حاصلم را شرم باد از کار خویش تا چرا این خسته دل را دور کرد از یار خویش؟ حیف می داند که بعد از چند مدت بیدلی شاد گردد یک زمان از دیدن دلدار خویش هر کسی را میل با چیزی و خاطر با کسیست مؤمنو سجادهٔ خود، کافر و زنار خویش آن که هر ساعت به نوعی صاع در بارم نهد شرمسارش کردمی گر باز کردی بار خویش گفت و گوی عیب جویانم به وجهی سود داشت کان طبیب آگاه گشت از محنت بیمار خویش حاجت اینها نبود، از حال من پرسد رقیب گو: بیا، تا من بخوانم پیش او طومار خویش کیسهٔ خویش ار به طراری کسی دیگر نهفت من نمی دانم نهفتن کیسه از طرار خویش ماجرای عشق را روزی بگویم پیش خلق ور نگویم، عاشقی خود میکند اظهار خویش من که بر اقرار عشق خود گرفتم صد گواه باز منکر چون توانم گشت بر اقرار خویش؟ دشمنان را گر خوش آید ورنه، میدانم که دوست عاقبت رحمت کند بر عاشقان زار خویش ای که از من کار خود را چاره می جویی که چیست؟ این مجوی از من، که من خود عاجزم از کار خویش هر چه گویی بعد ازین از عشق گوی! ای اوحدی تا پشیمانی نباید خوردن از گفتار خویش اوحدی مراغه ای