اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۳۸۱: بگشای ز رخ نقاب دیدار
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بگشای ز رخ نقاب دیدار تا نگذرد از درت خریدار این پرده که بر درست بردر وین سایه که بر سرست بردار گفتی: بنشین که من بیایم بنشینم و نیستی تو آن یار کز یاری من نیایدت ننگ وز صحبت من نباشدت عار زین قاعده و خلاف بگذر و آن داعیه در غلاف بگذار تا کی باشیم پس بر در؟ وز هجر تو کرده رخ به دیوار هر کس به حساب تار و پودست ما با سخن تو در شب تار پنداشتمت که: مهربانی و آن نیز خیال بود و پندار سر در سر کار عشق کردیم و اگه نشدی، زهی سر و کار؟ هر لحظه مکن بکشتنم زور هر روز مکن بهشتنم زار یا آن دل برده باز پس ده یا این تن مرده نیز بگذار مپسند که از فراق رویت فریاد برآرم اوحدی وار اوحدی مراغه ای