اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۳۶۹: سحر گه چون نسیم زلف آن دلدار میآید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سحر گه چون نسیم زلف آن دلدار می آید درخت شوقم از برگش به برگ و بار می آید ز توفان خفتگان کوچه را آگاه دار امشب که سیل گریهٔ این دیدهٔ بیدار می آید حروف نامه ام بی نقطه آن بهتر که از چشمم بسست این قطره های خون که بر طومار می آید نمی آید ز من کاری درین اندوه و سهلست این گر آن دلدار شهر آشوب من در کار می آید نگارینا، به خاک آستانت فخرها دارم نمیدانم چرا از من چنینت عار می آید؟ اگر بیچاره ای نزد تو می آید، مکن عیبش کمندش چون تو در خود میکشی ناچار می آید مپرس از اوحدی حال نماز و صوم و قرایی که مسکین این زمان از خانهٔ خمار می آید اوحدی مراغه ای