اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۳۴۰: خسروم با لب شیرین به شکار آمده بود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خسروم با لب شیرین به شکار آمده بود از پی کشتن فرهاد به غار آمده بود باده نوشیده شب و خفته سحرگاه به خواب روز برخاسته از خواب و خمار آمده بود زلف بگشود،بر آشفته،کله کج کرده تیغ در دست،کمر بسته،سوار آمده بود بوسه ای خواستمش، کرد کنار ارچه چنان پای تا سر ز در بوس و کنار آمده بود بی رقیبان ز در وصل درآمد، یعنی گل نو خاسته، بی زحمت خار آمده بود شاد بنشست و بپرسید و شمردم بروی غصهایی که ز هجرش به شمار آمده بود عارض نازک او را ز لطافت گفتی گل خودروست، که آن لحظه به بار آمده بود کار خود، گر چه بپوشیده به شوخی از من باز دانست دلم کو به چه کار آمده بود؟ پرسش زاری من هیچ نفرمود، ولی هم به پرسیدن این عاشق زار آمده بود خلق گویند: برفت اوحدی از دست، آری او همان دم بشد از دست، که یار آمده بود اوحدی مراغه ای