اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۲۵۸: دی رفتم اندر کوی او سرمست، ناگه جنگ شد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دی رفتم اندر کوی او سرمست، ناگه جنگ شد امروز زانم تنگدل کان جای بر وی تنگ شد گوید به مستی: سوی من، منگر، مرو در کوی من باز آن بت دلجوی من، بنگر: چه شوخ و شنگ شد؟ هر دم چو ازینگی دگر خواهد دل ما سوختن منشان بر آتش خویش را، ایدل، که کار ازینگ شد پندی که نیکو خواه من، می داد بد پنداشتم تا لاجرم در عشق او نامی که دیدی ننگ شد رفت آن نگار خانگی در پردهٔ بیگانگی ای ناله، بر خرچنگ شو، کان ماه در خرچنگ شد از بس که کردم سرزنش دل را به یاد آوردنش بیچاره از سرکوب پر حیران و گیج و دنگ شد جام دلم بر سنگ زد، چون بر دو زلفش چنگ زد چشمم به خونش رنگ زد، چون روی من بی رنگ شد دارم خیال او به شب، زان بادهٔ رنگین لب جانم چو زنگی در طرب، زان بادهٔ چون زنگ شد ای اوحدی، عیبش مکن، گر دل پریشانی کند کی بی پریشانی بود، دل، کو به زلف آونگ شد؟ اوحدی مراغه ای