اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۲۴۲: بیدلان را چاره از روی دلارامی نباشد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بیدلان را چاره از روی دلارامی نباشد هر که عاشق گردد، او را در دل آرامی نباشد پخته ای باید که: داند سوختن در عشق خوبان بر چنین آتش گذشتن کار هر خامی نباشد از سر کوی تو راه باز گشتن نیست ما را وین کجا داند کسی کش پای در دامی نباشد؟ سر که من دارم به نام تست هم پیش تو روزی صرف خواهم کرد، تا بر گردنم وامی نباشد زندگانی خوش کجا باشد؟ که از لعل تو ما را پرسشی هرگز نخواهد بود و پیغامی نباشد تا چه منظوری؟ که چیزی در نظر هرگز نیاری تا چه معشوقی؟ که کس را از لبت کامی نباشد عذر خاموشی چه دارم؟ هم بباید گفت چیزی گر نمی گویی دعایی، کم ز دشنامی نباشد گر چه بر ما حکم داری، جور کمتر کن، که هرگز شاه را بر بندگان بهتر ز انعامی نباشد اوحدی را بنده کردی نام، ازین ننگی ندارد بنده را گر راست می پرسی تو خود نامی نباشد اوحدی مراغه ای