اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۲۱۷: فتنه از چرخ و قیامت ز زمین برخیزد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
فتنه از چرخ و قیامت ز زمین برخیزد اگر آن چشم کمان کش به کمین برخیزد ای بسا خانه! که بر اسب شود تنگ و سوار تا سواری چو تو از خانهٔ زین برخیزد چشم و رخسار پریوش، که تو داری امروز روز فردا مگر از خلد برین برخیزد باغبان قد ترا دید و همی گفت به خود: سرو دیگر چه نشانیم؟ گر این این برخیزد بهر بوسیدن پای تو سر و روی مرا سر آن نیست که از روی زمین برخیزد تخت ضحاک تو داری، که دو گیسوی دراز چون دو مارت ز یسار و ز یمین برخیزد آنکه سرمست شبی پیش تو بتواند خفت نیست هشیار که تا روز پسین برخیزد قد و بالای چنان راست مخالف ز چه شد؟ با دل من که چو گویم: بنشین برخیزد ماه تا روی ترا دید و برو دل بنهاد بیم آنست که با مهر به کین برخیزد در سر زلف تو هر چینی شهری هندوست که شنید این همه هندو؟ که ز چین برخیزد اوحدی را به رخت دل نه شگفت ار برخاست که به روی تو عجب نیست که دین برخیزد اوحدی مراغه ای