اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۱۹۰: به دشمنان نتوان رفت و این شکایت کرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به دشمنان نتوان رفت و این شکایت کرد که: دوست بر دل ما جور تا چه غایت کرد؟ لبش، که بر دل ما راه زد، جنایت نیست دلم که آه زد از دست او جنایت کرد بیا، که درد ترا من به جان خریدارم اگر به سینه رسید، ار به جان سرایت کرد لبت که آیت لطفست، قهر بر دل من روا بود، چو به حکم حدیث و آیت کرد کمینه پرتوی از صورت تو بتواند هزار زهره و خورشید را حمایت کرد کسی ندید رخت را، که وصف داند گفت قمر نشان تو از دیگری روایت کرد مگر ز بام رخت را مجاوران فلک به آفتاب نمودند و او حکایت کرد اگر به شحنه بگویند، شهر بگذارد ستم، که نرگس مست تو در ولایت کرد به عشق سرزنش و منع دل کفایت نیست از آن که در همه عمر خود این کفایت کرد نشان روی تو از هر که باز پرسیدم میان عالمیانم نشان و رایت کرد بریخت خون من از چشم و مردم از چپ و راست درین حدیث که: با اوحدی عنایت کرد اوحدی مراغه ای