اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۱۷۵: کجا شد ساربانش؟ تا دلم را تنگ در بندد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کجا شد ساربانش؟ تا دلم را تنگ در بندد چو روز کوچ او باشد به پیش آهنگ در بندد گر او در پنج فرسنگی کند منزل چنان سازم کز آب چشم خود سیلی به ده فرسنگ دربندد دلم آونگ آن زلفست و جان خسته می خواهد که: خود را نیز هم روزی بدان آونگ در بندد همین بس خون بهای من که: روز کشتنم دستش نگار ساعد خود را به خونم رنگ در بندد رخش ماه دو هفته است و دل ریشم ز بهر او سر هر هفته ای خود را به هفت اورنگ در بندد ز سحر چشم مست آن پری ایمن کجا باشم؟ که خواب دیدهٔ مردم به صد نیرنگ در بندد اگر بالای او بامن کنار صلح بگشاید چو لعل او خبر یابد میان جنگ در بندد وگر پیش لب لعلش حدیث بوسه ای گویم سر زلفش برآشوبد، دهان تنگ دربندد به دست خویش بگشودم بلای بسته را، آری چنین باشد که بر شخصی دل فرهنگ دربندد گر او را صد گنه باشد، چو بر یادش دهم حالی ز چستی هر گناهی را به عذر لنگ دربندد ز چنگ زلفش ار ناگه فغانی برکشم چون دف به چین زلف دام او مرا چون چنگ دربندد ز سنگ آستانش چون لبم بوسیدنی خواهد رقیب او ز بی سنگی به رویم سنگ دربندد بسان اوحدی بر خود در بیداد بگشاید کسی کو دل بر وی یار شوخ شنگ در بندد اوحدی مراغه ای