اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۱۶۶: بد میکنند مردم زان بیوفا حکایت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بد میکنند مردم زان بی وفا حکایت وانگه رسیده ما را دل دوستی به غایت بنیاد عشق ویران، گر می زنم تظلم ترتیب عقل باطل، گر می کنم شکایت صد مهر دیده از ما، ناداده نیم بوسه صد جور کرده بر ما، نادیده یک جنایت آیا بر که گویم: این قصهٔ پریشان؟ یا بر که عرضه دارم این رنج بنهایت؟ عقلم به عشق او، چون رخصت بداد، گفتم روزی به سر در آیم زین عقل بی کفایت دل وصف او به نیکی کردی همیشه، آری چون عشق سخت گردد دل کژ کند روایت بی غم کجا توان بود؟ آسوده کی توان شد؟ نی زین طرف تحمل، نی زان جهت عنایت در عشق او صبوری دل باز داد ما را ورنه که خواست کردن درویش را رعایت؟ ای اوحدی، غم او برخود مگیر آسان کین غصهٔ نهانی ناگه کند سرایت اوحدی مراغه ای