امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۱۸۱۰: رخساره چه می پوشی، در کینه چه می کوشی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
رخساره چه می پوشی، در کینه چه می کوشی؟ حال دل مسکین را می دانی و می پوشی گر نرخ به جان سازی، ور عمر بها گویی از دیده خریدارم هر عشوه که بفروشی گفتی که ز می هر دم سودای دلی دارم تا خون که خواهد بود آن باده که می نوشی از درد فراقت من بیم است که جان بدهم ساقی دو سه می برده با داروی بیهوشی شب رفت، چراغ ما از سوز نمی شیند ای شمع، تو هم دانم آتش زده دوشی زین دیده بی فرمان خون چند خورم آخر یکبار ز سر بگذر، ای سیل که بر دوشی گر فتنه ز چشم آمد، ای دل، تو چرا مانی ور سوخته شد عاشق، عارف، تو چرا جوشی غم بست لبم آخر، درد دل بیماران از ناله شود وردش، زو مرده به خاموشی گفتم که کنم یادش تا دل به نشاط آید چون کار به جان آمد، خوش وقت فراموشی گر خال بناگوشت دل بستد و منکر شد باری تو گواهی ده، ای در بناگوشی خسرو، ز رخ خوبان گفتی که کنم توبه کاری که ز تو ناید، بیهوده چرا کوشی؟ امیر خسرو دهلوی