امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۱۶۳۸: چون بستدی دل من، پرسشم کن به ازین
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چون بستدی دل من، پرسشم کن به ازین بردی چو جان ز تنم، تیرم مزن ز کمین زان ره که خنده زنان آیی چو سرو روان خواهم که هم به زمان خاکی شوم به زمین ای بنده مهر و مهت، صد جان ته کلهت گشتم چو خاک رهت، دامن ز بنده مچین دل در غم چو تو مهی جان مرگم چو تو نه ای از مرهم چو تو نهی، دردم فزون شد ببین از خنده چون نمکی ریزی ز لب دمکی ملک دو جم نه یکی گیری از آن دو نگین از من به سوی دیگر بر مشکن و مگذر کن هر چه هست دگر بر جان من مکن این ای لاله، از تو خجل، سرو از تو پای به گل بنشسته ای چو به دل، لختی به دیده نشین رویت بلای جهان، عشق تو داغ نهان لعل تو راحت جان، زلف تو آفت دین نآیی به دست مرا، خسرو کجا، تو کجا! ماهی مگر به سما یا حور خلد برین؟ امیر خسرو دهلوی