امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۱۶۳۶: از آن خویش کنم من که جان دهم بستان
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از آن خویش کنم من که جان دهم بستان که ز آن خود نشنوی تو به حیله و دستان بدین صفت که ز سر تا قدم همه شکری حلال بادت شیری که خوردی از پستان چه باشد ار به سر وقت من رسی وقتی چو مکرمان به سوی کلبه تهی دستان برون خرام که تا پارسای ثابت حال فدم درست نیارد نهاد چون مستان مرا که دعوی بازار زهد و تقوی بود به یک کرشمه چشمت تمام بشکست آن من ضعیف چه مرد غمت که بازوی عشق به پنجه تاب دهد دست رستم دستان صلای عیش دهندم مرا که دل جایی ست چه جای رفتن باغ است و گشتن بستان غلام ناله دیوانگان روی توام خوش است زمزمه مرغ در بهارستان گهی گهی دل من شاد کن به دشنامی دعای خسرو مسکین بدین قدر بستان امیر خسرو دهلوی