امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۱۶۳۱: بنشین نفسی کز همه لطف تو بس است این
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بنشین نفسی کز همه لطف تو بس است این بستان که ز جانم نفس باز پس است این در هستی من چند زنی شعله هجران آخر دل و جان است، نه خاشاک و خس است این گفتم که گزیدم لب چون قند تو در خواب خندید و شکر ریخت که خواب مگس است این ای باد، برو این نفس از ما برسانش کای عیسی جانها، گرو یک نفس است این خوش می کنم اندر هوس روی تو جانی هست ار چه خوش آینده و ناخوش، هوس است این گفتم که به فریاد رس از غمزه خویشت تیری به من انداخت که فریادرس است این من بنده آن چشم که از گوشه چشمم شب دیدی و گفتی که بر این در چه کس است این؟ خسرو چه کند ناله عشاق، میا تنگ کاخر هم ازان قافله بانگ جرس است این امیر خسرو دهلوی