امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۱۵۶۶: خویش را در کوی بی خویشی فگن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خویش را در کوی بی خویشی فگن تا ببینی خویش را بی خویشتن جرعه ای بر خاک میخواران فشان آتشی در جان هشیاران فگن هر که را دادند مستی در ازل تا ابدگو «خیمه در میخانه زن » مرغ نتواند که در بند زبان صبحدم چون غنچه بگشاید دهن باد اگر بوی تو بر خاکم دمد همچو گل بر خود بدرانم کفن از تنم جز پیرهن موجود نیست جان من جانان شد و تن پیرهن آنچنان بدنام و رسوا گشته ام کز در دیرم رهاند برهمن جز خیالش در بدن یک موی نیست وز غم او هست یک مو هم بدن معرفت، خسرو، ز پیر عشق جوی تا سخن ملک تو گردد بی سخن امیر خسرو دهلوی