امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۱۵۰۶: همی رفتی و می گفتند اندر حسن فردست این
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
همی رفتی و می گفتند اندر حسن فردست این بت خانه نشین است این، نه ماه خانه گردست این نگویم چشم و غمزه ست این که بهر جان من داری که پیکان شکار است آن و شمشیر نبردست این لبت گه گه بخندیدی به روی زعفران رنگم چه شد آخر نه اکنون هم همان رخسار زردست این؟ خوشم با آب چشم خویش تا گفتی که «غم می خور» و لیکن هم تو می دانی که ناخوش آبخوردست این مرا دردی ست اندر جان که هم با جان رود بیرون دگر درد آنکه همدردی نیابم، وه چه در دست این هر آن خاکی که می ریزد به شرط از دیده بپذیرم ولی شرطی که گویندم که از کوی تو گر دست این به شوخی می زنی سنگم، گل است این بر رخ عاشق گل مردان مزن بر روی خسرو، چونکه مردست این امیر خسرو دهلوی