امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۱۴۸۶: بحل کن آن همه خونها که در غمت خوردم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بحل کن آن همه خونها که در غمت خوردم که عمری از دل و جان شکر این کرم کردم حدیث وصل نگویم که گفته شد روزی ز بخت بد چه لگدها که بر جگر خوردم بمردم و ندهم درد خود برون، زیراک کجاست دل که شناسد حلاوت دردم چنان خوش است جفایت که گر تو تیر زنی قبول اگر نکنم من به دیده، نامردم چه کارم آید، اگر خاک کوی تو نشود؟ تنی که از پی این سالهاش پروردم شبی که گرد سر کوی تو توانم گشت به عشق گرد سر خود هزار می گردم به کوی تو چو شوم خاک، نیست غم به جز آنک صبا ز کوی تو سوی دگر برد گردم گریست خون به جفای تو، خسروا، صد شکر که سرخ کرد به گاه وفا رخ زردم امیر خسرو دهلوی