امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۱۴۵۷: نیامده ست به چشم آدمی بدین سانم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نیامده ست به چشم آدمی بدین سانم پری و یا ملکی، چیستی، نمی دانم؟ نظر به روی تو کرده دو دیده حیران شد تو رفتی از نظر و من هنوز حیرانم گمان مبر که گذارم ز دست دامن تو اگر چه از دو جهان آستین برافشانم چنان مقابل تو باد عاشقی در سر همی روم که به شمشیر رو نگردانم گر، ای سوار، کمان در کشی به کشتن من سپر ز دیده بود گاه تیر بارانم دریده پرده دل تیر غمزه تو، چنانک شکاف گشت همه رازهای پنهانم به صبر گفتم «یک لحظه مونس من باش » جواب داد که «از هجر نیست درمانم » کرشمه تو و جور رقیب و درد فراق بدین صفت من بیچاره زیست نتوانم خوش آن زمان که حریف معاشران بودم فراغ شاهد و می بود و برگ بستانم ندانم آن همه هم صحبتان کجا رفتند؟ که هیچ بار نیامد خبر از ایشانم کنون ز دولت عشقت امید خسرو نیست که بیش جمع شود خاطر پریشانم امیر خسرو دهلوی