امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۱۲۵۳: ندانم کیست اندر دل که در جان می خلد بازم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ندانم کیست اندر دل که در جان می خلد بازم چنان مشغول او گشتم که با خود می نپردازم همه کس با بتی در خواب و من در کنج تنهایی چه باشد گر شبی پوشیده گردد دیده بازم غمت کشت و هنوز امشب ز اقبال خیال تو امید زیستن باشد، اگر من دل بیندازم سر خود گیر و رو، ای جان دل برداشته، از من که من مرغ گرفتارم میسر نیست پروازم اگر چش ناله های دردناکم در نمی گیرد خوشم با این همه گر می شناسد باری آوازم مسلمانی همه درباختم در کار بت رویان ببینید، ای مسلمانان که من دین در چه می بازم؟ من و شب ها و دردی و حدیثی بود از حسنت که داد آن دولتم، جانا، که تا خود بشنوی رازم؟ به دشواری ز کویت دوش جان را برده ام آسان اگر عیبم نگیری، دل همانجا می کشد بازم چو بینم در تو دزدیده، حلالت باد خون من اگر فرمان دهی کشتن به گفت چشم غمازم تو در بازی دلم در خون، نخواهم زیستن دانم ز درد آگه نیم حالی که من مشغول جانبازم چگونه جان برد خسرو ازین اندیشه کت هر دم فرامش می کنی عمدا و در جان می خلی بازم امیر خسرو دهلوی