امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۱۱۹۴: آن چشم سخنگو نگر و آن لب خاموش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن چشم سخنگو نگر و آن لب خاموش وان تلخی گفتار و شکر خنده خون نوش رسوا شدم از حالت خود زان که همه جاست رخساره به گفتار و من دلشده خاموش پوشیده نماند آتش من در تن چون کاه آن شعله برآمد که نهفتیم به خس پوش من دانم و جانی که به تن کاش نه بودی تا هجر چسان کرد سزای دل من دوش تو خواه، دلا، خون شو و خواهی برو، ای جان کان شوخ نخواهد شدن از سینه فراموش ای دام فلک زلف تو، دل ها چه کنی صید؟ یوسف که عزیز است به قلب دو سه مفروش عمرم شد و روزی به رخت سیر ندیدم زیرا که تو می آیی و من می روم از هوش انبوه گدایان جمال است به کویت مپسند که محروم شوم کشته در آن جوش آتش بودم بی تو به آگنده دوزخ گر لاله کشم در بر و گر سرو در آغوش گر لطف و کرم نیست، کم از ضربت تیغی باری برهد این سر تنگ آمده از دوش از ره زدن خسرو اگر منکری، ای شوخ آن دزد سیه را چه نشانی به بناگوش! امیر خسرو دهلوی