امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۱۱۵۴: گر مرا با بخت کاری نیست، گو هرگز مباش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گر مرا با بخت کاری نیست، گو هرگز مباش ور به سامان روزگاری نیست، گو هرگز مباش سر به خشت محتنم خوش گشت، گر تاج سری بهر چون من خاکساری نیست، گو هرگز مباش من سگ خشک استخوانم بس که از تیر قضا بهر من فربه شکاری نیست، گو هرگز مباش هر خسی را از گلستان جهان گلها شکفت گر مرا بوی بهاری نیست، گو هرگز مباش چهره زرین و سیمین سینه ترکان بسم با زر و سیمم شماری نیست گو هرگز مباش آسمان وار است دامان مراد ناکسان گر مرا پیوند داری نیست، گو هرگز مباش غم خود از عشق است، گو در جان من جاوید باد گر غمم را غمگساری نیست، گو هرگز مباش عشقبازی باخیال یار هم شبها خوش است با وی ار بوس و کناری نیست، گو هرگز مباش سرخوشم از درد و درد از ساقی عیش و طرب بهر من چون درد خواری نیست، گو هرگز مباش من خراب و مست یاران هم، که بردارد مرا؟ گر به مجلس هوشیاری نیست، گو هرگز مباش مجلس عیش است و جز خسرو همه مستند اگر ناکسی و نابکاری نیست، گو هرگز مباش امیر خسرو دهلوی