امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۱۱۵۳: ای جفا آموخته، از غمزه بدخوی خویش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای جفا آموخته، از غمزه بدخوی خویش نیکویی ناموزی آخر از رخ نیکوی خویش می روم در راه بیداد و جفا از خوی بد بد نباشد گر دمی باز ایستی از خوی خویش چون تنم از ناتوانی موی شد بی هیچ فرق فرق کن گر می توانی از تنم تا موی خویش چون به پهلوی خودم در رنج و بس ترسم که پیش خویشتن را هم ببینم بعد ازین پهلوی خویش روی من از اشک و رویت از صفا آیینه شد روی خود در روی من بین، روی من در روی خویش یک دم، ای آیینه جان، رو نما تا جا کنم بر سر دست خودت یا بر سر زانوی خویش چشم باشد زیر ابرو، ور تو باشی چشم من از عزیزی شانمت بالاتر از ابروی خویش از نزاری آن چنان گشتم که گر می بنگرم می توانم دیدن از یک سوی دیگر سوی خویش یک شبی دزدیده می خواهم که آیم سوی تو که شفیع عفو باشی بر سگان کوی خویش گر خیال قامتت اندر سر سرو اوفتد سرنگون همچون خیال خود فتد و در جوی خویش گوش هندو پاره باشد، ور منم هندوی تو پاره کن گوش و مکن پاره دل هندوی خویش هر زمان گویی که خسرو جادویی چون می کنی این مپرس از من، بپرس از غمزه جادوی خویش امیر خسرو دهلوی