امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۱۱۴۴: دل من برد، نتوان یافت بازش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل من برد، نتوان یافت بازش که دستی نیست بر زلف درازش شدم در کندن جان نیم کشته ز چشم نیم مست و نیم نازش به من بخشید اجلهای خود، ای خلق که میرم هر زمان در پیش بازش چرا محمود از غیرت نمیرد؟ که میرد دیگر پیش ایازش به کار دوست جان هم نیست محرم که با بیگانه نتوان گفت رازش رها کن تا کف پایت ببوسم پس آنگه شویم از اشک نیازش شبی خواهم به بالینت شوم شمع تو در خواب خوش و من در گدازش دلم افتاد در چوگان زلفش به بازی گوی دیوانه مسازش جفاها می کنی بر من، مکن شرم که شد شرمنده، خسرو زان نوازش امیر خسرو دهلوی