امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۱۰۷۸: در سینه دارم کوه غم، داند اگر یار این قدر
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در سینه دارم کوه غم، داند اگر یار این قدر شاید که نپسندد دلش بر جان من بار این قدر بیچاره ای از دست شد، آخر چه کم گردد ز تو؟ گر بازگویی، ای باد صبا، در حضرت یار این قدر گر بهر چون تو کعبه ای، عمری به دیده ره روم هم سهل باشد جان من، این مزد را کار این قدر از دیده زیر پای تو چندان فشانم لعل و در روزی نگفتی کان فلان هست از تو بسیار این قدر گر چه دلم خون شد ز تو، نی از تو می رنجد دلم بوده ست ما را دیدنی از چشم خونبار این قدر با آنکه زارم می کشی، دشوار می ناید ترا آنکه ملامت می رسد از مات دشوار این قدر در یوزه دارم خنده ای از نقلدان پر نمک مرهم بکن بهر خدا بر جان افگار این قدر ناله که خسرو می کند در آرزوی روی تو کم نالد اندر فصل گل بلبل به گلزار این قدر امیر خسرو دهلوی