امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۹۱۳: فغان که جان من از عاشقی به جان آمد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
فغان که جان من از عاشقی به جان آمد ز دست چشم و دل خویش در فغان آمد به راه دیدم و گفتم رود به خانه، نرفت به سویم آمد و اندر میان جان آمد ندیده بودم و دعوی صبر می کردم دلم نماند در آن دم که ناگهان آمد تو دیر زی که مرا جان من بکشت امروز نظاره تو که چون عمر جاودان آمد به گردن دگران آمدم شب از کویت به پای خویش ز کوی تو چون توان آمد غم تو دوش همی برد جان، به دل شد صلح دل کسان که خیال تو در میان آمد گران نیامده کوه غم تو بر دل من دمی ز وصل زدم، بر دلت گران آمد ز ابرویت که به کشتی سرنگون ماند امید غرق شد و عمر بر کران آمد نمانده بود ز خسرو اثر که دی ناگاه تو رخ نمودی و بیچاره زان جهان آمد امیر خسرو دهلوی