امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۸۸۶: هر گاه مرغی از سر شاخی نوا زند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هر گاه مرغی از سر شاخی نوا زند آید به دل کسی و ره جان ما زند فریاد از آن دلی که به فریاد هر شبی نالش به درد از آن سر زلف دو تا زند نی نغمه طرب که بود ارغنون مرگ مرغی که در شکنجه دامی نوا زند ای فاخته، زناله زن آتش به بوستان کز گل امید نیست که بوی وفا زند او در خرام و دیده به راهش، چه کم شود؟ گر از طفیل سنگ رهت پشت پا زند بی خواست آهی از دل من می زند، بترس کاین تیر ناگرفته ندانم کجا زند؟ ای پندگوی، شیفته را چون نماند سنگ خلقی رها کنش که کلوخ جفا زند خسرو ز رشک غیر به جان می رسد، بلی خیزد قیامتی چو گدا بر گدا زند امیر خسرو دهلوی