امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۸۷۵: گفتی دلت مرا شد و از من جدا نشد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گفتی دلت مرا شد و از من جدا نشد گو شو از آن هر که شود، گر مرا نشد خورشید من خیال تو از من گهی نرفت مانند سایه ای که ز مردم جدا نشد روزی صبا نرفت به کویت که هردمی صد جان پاک همره باد صبا نشد پرسی مرا که از چه چنین مبتلا شدی؟ آن کیست کو بدین ترا مبتلا نشد؟ بسیار داشتم دل آباد را خراب مانا رها شود تپش من، رها نشد در گردن من، آن همه خونها که می کند خونریز ما که هیچ خدنگش خطا نشد دی گرم راند رخش بسی دیده خاک گشت بدبختیم که چشم منش زیر پا نشد کردم میان خون جگر آشنا بسی کان آشنای خون دلم آشنا نشد چشم وصال نیست در این چون رضای دوست شک خدا که حاجت خسرو روا نشد امیر خسرو دهلوی