امیر خسرو دهلوی
مثنویات
شماره ۶۸ - صفت معراج صاحبدلی، که از دو نون قاب قوسین، یک دائره میم محبت بنگاشت: شبی همچون سواد چشم پاکان
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شبی همچون سواد چشم پاکان نهفته رو، ز چشم خوابناکان ز نور او کینه پرتوی بدر ز قدر او نموداری شب قدر فلک مه را بسی دندانه کرده وزان گیسوی شب را شانه کرده مهش در چشم نیکان ریخته تاب فگنده چشم بد را پردهٔ خواب چو زینسان زیوری بستند شب را به احمد جبرئیل آمد طلب را نویدش داد کای سلطان عشاق به عزم عرش والا، قم علی الساق براقی پیشکش کردش فلک گام که وهم از وی به حجت تگ کند وام دو گامی زین جهان تا آن جهانش دو جولان از مکان تا لا مکانش سیه چتر از شب معراج بازش ز «سبحان الذی اسری» طرازش نخست اسپش به سیر فکرت آسا شد از بیت الحرم در بیت اقصا سبک، گنبد به گنبد شد روانه ز بیتی تا به بیتی، خانه خانه گذشت از هفت سیاره به یک دم ز دوشش برج بلکه از شش جهت هم ره از صف ملائک گشته صف صف هم از رف برگذشت و هم ز رفرف بسدره ماند هم پرواز والا وز آنجا رفت بالا مرغ بالا رسید آنجا که نتوان گفت جائی هوائی در گرفتش بی هوائی در آمد خازنی از وحدت آباد جهت را شش خزینه داد بر باد جهت چون پرده برد از پیش دیدار جمالی بی جهات آمد پدیدار چو هستی نیست گشت از هست بی نیست عیان شد هستی ای کوهست معنیست لقائی دید کانجا دیده شد گم نه دیده بل همه هستی مردم در آن حضرت چو خواهش را محل دید همه مشکل به کار خویش حل دید گروه خویش را فریاد رس گشت گران بار عنایت باز پس گشت از آن بخشش که دامانش گران کرد ره آوردی به مسکینان روان کرد به یک قطره ز دریای الهی فرو شست از همه امت سیاهی هزاران شکر یزدان را که ما را سبرد آن فرخ ابر با حیا را که چون خورشید حشر آید به گرما از آن بی سایه باشد سایه بر ما خطابش سکه بر دینار خور زد قمر را مهر و انشق القمر زد سریر شرع، تخت پائدارش به تختش چار عمده چار یارش از آن هر چار ایمان سخت بنیاد چنان کز چار عنصر آدمی زاد ابوبکر اول آن هم منزل غار که دوم جای پیغمبر شدش یار عمر دوم، که بستد جان ز فرزند که زنده کرد از آن عدل خداوند سوم عثمان، دو صبح صدق را مهر که گشت از مهر قرآن روشنش چهر چهارم حیدر آن در هر هنر فرد فقیه و عالم و مرد و جوان مرد دگر یاران که سیارات نوراند امم را پیشوای راه دوراند ز ما بادا درود بی کرانه فراوان خاک بوس چاکرانه نخست اندر جناب مصفائی کزو دارد دل ما روشنائی پس اندر خدمت آن پاک جانان که بودند آن ملک را هم عنانان مبادا جان ما بی یادشان شاد! همیشه یادشان در جان ما باد! امیر خسرو دهلوی