امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۸۶۱: این دل که هر شبیش ز سالی فزون رود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
این دل که هر شبیش ز سالی فزون رود یکدم چه باشد، ار سوی صبر و سکون رود زنهار دل بریم ز سودای عشق، از آنک دیوی ست اینکه نه به دعا و فسون رود بی درد گویدم که چرا شام تا سحر گریه ز چشم تو زنهایت فزون رود دردی ست در دلم که بود حق به دست من از چشم من گر از به دل آب خون رود بادا فداش دیده و دل آن زمان که او دل دزدد و ز دیده عاشق برون رود بستی دلم به زلف و همی رانیش ز پیش بیچاره پای بسته به زنجیر چون رود؟ نظاره تو هست کشنده تر از فراق جانی که مانده بود ز هجران کنون رود جان زیر پای تو به هوس می دهم، مگر یکبار پای تا هوس از دل برون رود خسرو، چو لاف عشق زدی، از بلا مترس زینسان بر اهل عشق بسی آزمون رود امیر خسرو دهلوی