امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۸۴۸: باد آمد و ز گمشده من خبر نداد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
باد آمد و ز گمشده من خبر نداد زان رو غباری از پی این چشم تر نداد آمد بهار و تازه وتر شد گل و صبا زان سرو نوجوان خبر تازه بر نداد خوشوقت بادکش گذری هست از آن طرف هر چند دور مانده ما را خبر نداد من چون زیم که هیچ گه آن نوبهار حسن بویی ز بهر من به نسیم سحر نداد مردم ز بهر دیدن سیرش، دریغ داشت دستوریم همم ز پی یک نظر نداد گفتم، چگونه می کشی و زنده می کنی؟ از یک جواب کشت و جواب دگر نداد دل برد، گر نداد، نه جای شکایت است کالای خویش را چه توان کرد، اگر نداد بگذار تا به قحط وفا جان دهم، ازآنک تخم وفا که کاشته بودیم بر نداد دور از درت به کنج فراق تو بنده سر بنهاد و آستان ترا درد سر نداد نادیدنت بس است سزا دیده را که او در راه عشق توشه ما جز جگر نداد آمد به روی آب همه راز ما ز چشم ما را کجاست گریه خسرو که در نداد امیر خسرو دهلوی